{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
تنهایی مثل موریانهایست به جانِ درخت. گاهی باید به آتش زد!
یکشب با تو تنها بودم یکعمر بیتو تنها !
دری که روو به “آمدن” باز میشود پشت به “رفتن” بسته خواهد شد، تو میآیی تنهایی میرود.
تنهایی خیابانی ست که هر روز قدم می زنم. تَه ندارد لاکردار!
نخند مَرد! مَشقی نیستند این گلولهها که هر روز مینشینند به سینهات. تنهایی، آدم را هم مثلِ خدا رویینتَن میکند!
تنهایی خوابیدنِ هر شبِ مَردیست در آغوش زنی که دیگر نیست!
مرد، تنها؛ پشتِ میزِ کافه زن، تنها؛ پشتِ پنجرهی خانه و این میان “تنهایی” به جشن و پایکوبیست!
تنهایی من ، کوچه ی بن بستی ست که پشت آن خانه ی توست
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ….. می ماند …. و به تنهائیم پایان میدهد آمد ….. رفت …… و به زندگی ام پایان داد … !!
همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم!
شعرها بودنشان را مدیون نبودن “تو” اند! … تو که هستی زندگی که خوب است شعر از لب شاعر چنان می افتد که غذا از دهان که برگ از درخت که کسی از چشم کسی
خدایا! بیا یک بارِ دیگر تقسیم کُن « تنهایی » را به نامِ توست ولی به کامِ من….!!!
پایانِ حکایتم شنیدن دارد من عاشقِ او بودم و او عاشقِ او
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..!
آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود
تنهایی مثل موریانهایست به جانِ درخت. گاهی باید به آتش زد!
یکشب با تو تنها بودم یکعمر بیتو تنها !
دری که روو به “آمدن” باز میشود پشت به “رفتن” بسته خواهد شد، تو میآیی تنهایی میرود.
تنهایی خیابانی ست که هر روز قدم می زنم. تَه ندارد لاکردار!
نخند مَرد! مَشقی نیستند این گلولهها که هر روز مینشینند به سینهات. تنهایی، آدم را هم مثلِ خدا رویینتَن میکند!
تنهایی خوابیدنِ هر شبِ مَردیست در آغوش زنی که دیگر نیست!
مرد، تنها؛ پشتِ میزِ کافه زن، تنها؛ پشتِ پنجرهی خانه و این میان “تنهایی” به جشن و پایکوبیست!
تنهایی من ، کوچه ی بن بستی ست که پشت آن خانه ی توست
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ….. می ماند …. و به تنهائیم پایان میدهد آمد ….. رفت …… و به زندگی ام پایان داد … !!
همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم!
شعرها بودنشان را مدیون نبودن “تو” اند! … تو که هستی زندگی که خوب است شعر از لب شاعر چنان می افتد که غذا از دهان که برگ از درخت که کسی از چشم کسی
خدایا! بیا یک بارِ دیگر تقسیم کُن « تنهایی » را به نامِ توست ولی به کامِ من….!!!
پایانِ حکایتم شنیدن دارد من عاشقِ او بودم و او عاشقِ او
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..!
آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}